ساعت پدربزرگ بود و روزی که پدرمان آن را به من میداد میگفت: کونتین، گور امیدها و آرزوها را به تو میدهم؛ آنچه در عین مناسبت خونین جگرت میکند این است که استفاده از آن تو را به نتیجهی عبث به سرآمدههای آدمیزاد میرساند و میبینی که، عین جور در نیامدن با حوائج شخصی او یا پدرش، با حوائج شخصی تو جور درنمیآِد. این را به تو نه از این بابت میدهم که زمان را بخاطر بسپاری، بلکه از این بابت که گاه و بیگاه، لحظهای هم شده، از یادش ببری و تمام هم و غم خود را بر سر غلبه به آن نگذاری. گفت چون هیچ نبردی به پیروزی نمیرسد. اصلا نبری در نمیگیرد. عرصهی نبرد جز حماقت و نومیدی بشر را بر او آشکار نمیکند، و پیروزی پندار فیلسوفان و لعبتکان است.