«احساس می کنم این جایزه نه به من به عنوان یک فرد، بلکه به آثارم اعطا شده است، آثاری که حاصل یک عمر رنج و عرق ریزی روح انسان است. این جایزه ای است نه برای افتخار، و مطمئناً نه برای منفعت مالی، بلکه برای خلق چیزی که پیش از این وجود نداشت، و از اجزاء روح انسان خلق شده است. بنابراین، این جایزه فقط امانتی است نزد من. یافتن یک متولی برای وقف بخش مالی آن، به طوری که با هدف و اهمیت اولیه ی آن متناسب باشد، کار سختی نیست. اما من قصد دارم حقوق معنوی آن را نیز وقف کنم، با استفاده از این لحظه به عنوان بلندایی که می توانم از فراز آن صدای خود را به گوش مردان و زنان جوانی برسانم که هم اکنون خود را وقف همان رنج و کار سخت کرده اند، کسانی که در میانشان یک نفر هست که روزی در جایی می ایستد که هم اکنون من ایستاده ام.» —از سخنرانی «ویلیام فاکنر» به هنگام دریافت «جایزه نوبل ادبیات» در سال 1949.
ویلیام فالکنر یکی از بزرگترین و پر آوازه ترین نویسندگانی است که امریکا به خود دیده است. نویسنده ای که با قلم بینظیرش همواره حماسه انسانهای معمولی ولی شگفت انگیز امریکا را روایت می کند.او همزمان صاحب حماسه هومر،شیوایی تولستوی و قدرت هوگو است تا با حماسه ای چون خشم و هیاهو که هر کس آن را می نوشت و دیگر هیچ نمی نوشت بیگمان یک نویسنده برتر بود اما او آثار بسیاری با همان قدرت پدید آورده است.
به گفتهی ویلیام فاکنر، کودکی و نوجوانی وی، زمان شروع تفکرات متفاوتش در مورد مسائل زندگی عصر خود بوده است. او زمانیکه تنها هفت سال داشت، علاقهاش را به تاریخ زادگاه خود و کلا جنوب آمریکا، همینطور به هنر ادبیات و نویسندگی نشان داد. مادر وی نیز نقش مهمی در شکوفایی استعدادهای وی بازی کرد. برای مثال کتابهای نویسندگان معروفی همچون «ویلیام شکسپیر» و «چارلز دیکنز» را به او معرفی کرد.
شهرت فاکنر به سبک تجربی او و توجه دقیقش به شیوه ی بیان و آهنگ نوشتار است. در مقابل شیوه ی مینیمالیستی نویسنده ی معاصرش، ارنست همینگوی، فاکنر در نوشته هایش مکرر از جریان سیال ذهن بهره می گیرد و اغلب داستان های عمیقا عاطفی، ظریف، پیچیده، و گاه گوتیک با شخصیت های گوناگون شامل برده های آزاد شده، یا اعقاب برده ها، سفیدپوستان تهی دست، جنوبی های طبقه ی کارگر و یا اعیان می نوشت.
فاکنر از اوایل دهه بیست میلادی تا شروع جنگ جهانی دوم، که به کالیفرنیا نقل مکان کرد، ۱۳ رمان و تعداد زیادی داستان کوتاه منتشر کرد. مجموعهٔ این آثار پایهٔ شهرت او شد و در نهایت منجر به دریافت جایزه نوبل در سن ۵۲ سالگی شد. این مجموعهٔ مفصل، که محرک اصلیاش نیاز یک نویسندهٔ ناشناخته به پول بود، مشهورترین آثار او را دربردارد: خشم و هیاهو (۱۹۲۹)، گوربهگور (۱۹۳۰)، روشنایی در ماه اوت (۱۹۳۲) و آبشالوم، آبشالوم! (۱۹۳۶). فاکنر در این دوره تعداد زیادی داستان کوتاه هم نوشت.
ساعت پدربزرگ بود و روزی که پدرمان آن را به من میداد میگفت: کونتین، گور امیدها و آرزوها را به تو میدهم؛ آنچه در عین مناسبت خونین جگرت میکند این است که استفاده از آن تو را به نتیجهی عبث به سرآمدههای آدمیزاد میرساند و میبینی که، عین جور در نیامدن با حوائج شخصی او یا پدرش، با حوائج شخصی تو جور درنمیآِد. این را به تو نه از این بابت میدهم که زمان را بخاطر بسپاری، بلکه از این بابت که گاه و بیگاه، لحظهای هم شده، از یادش ببری و تمام هم و غم خود را بر سر غلبه به آن نگذاری. گفت چون هیچ نبردی به پیروزی نمیرسد. اصلا نبری در نمیگیرد. عرصهی نبرد جز حماقت و نومیدی بشر را بر او آشکار نمیکند، و پیروزی پندار فیلسوفان و لعبتکان است.
خشم و هیاهو
انسان مساوی است با حاصل جمع بدبختیهایش. ممکن است گمان بری که روز عاقبت بدبختی خسته میشود، اما آن وقت خودِ زمان مایهی بدبختیات خواهد شد.
خشم و هیاهو
ویلیام کاتبرت فاکنر (به انگلیسی: William Cuthbert Faulkner) (۱۸۹۷ - ۱۹۶۲) رمان نویس آمریکایی و برندهٔ جایزه نوبل ادبیات بود.